"نوشته هایِ آقایِ عینکی "



" بسم رب رقیه " 

 

گر دخترکی پیش پدر ناز کند/ گره کرب و بلای همه را باز کند

 

انگار رقیه(س) بر خلاف سن و سالش از همه بزرگتر بوده است. 

رقیه بی تابی میکند، مینشیند، برمیخیزد و بر سر و صورت خود می کوبد و صدای پدر در جانش میپیجد 

شنیدن همین ندا، عروج رقیه را محرز میکند. درد و غم رقیه تمام شد و با سکوت او انگار خرابه آرام گرفته است.

تا امشب رقیه بود که خواب را از چشم یزیدیان گرفته بود، آغازگر راهی بود که پایانش مشقت و خفت یزیدیان است و حالا نوبت ماست. ان شاءالله با ظهور مولا 

 

دختر که زمین خورد ز گیسو نکشیدش / بی ناز کشی های پدر پا شدنی نیست 

 

+الهی بالرقیه -سلام الله علیها- 

الهی بالرقیه -سلام الله علیها- 

الهی بالرقیه -سلام الله علیها- 

الهی بالرقیه -سلام الله علیها- 

الهی بالرقیه -سلام الله علیها- 

.

.

.

.

 

 


"بسم رب" 

 

اگر عالم همه پرخار باشد / دل عاشق همه گار باشد

وگر بی کار گردد چرخ گردون/ جهان عاشقان بر کار باشد

همه غمگین شوند و جان عاشق/ لطیف و خرم و عیار باشد

"آقا مولانا"

 

بعد اینکه دیشب از حالت تهوع و دل پیچه نتونستم بخوابم و صبح تا 2 ظهر دانشگاه بودم و تا خونه 50 دقیقه تو ترافیک بودم و با دل پیچه خیلی شدید رسیدم خونه، نیم ساعت نشده بود که دستور رسید پاشو بریم کاشی سرامیک بخریم و منم از اول ترم هیچی نخوندم و فردا باید 8 صبح بیمارستان باشم! این دومین باره که تو این کورس میرم بیمارستان . از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، برای بیمارستان امام رضا خیلی شوق دارم! 

الان که رسیدم خونه پاهام حس نداره! چرا اینقدر همه جا ترافیکه :( 

+ البته ترافیک ظهر خیلی لذت بخش بود :) خدایا مرسی! 

+ عنوان هم بر وزن انفعل ینفعل انفعل انفعال از ریشه کسل میباشد!

 

 

 

 


"هوالنور" 

خدا میدونه چقدر ناخن جویدم و پشت دستمو گاز گرفتم تا اینو بنویسم . 

همیشه اهل جنگیدن بودم و هستم، تا اینجا اومدم و قطعا از این به بعد هم میرم . فقط فرقش اینه که تا قبل این یه نفر پیدا میشد یه کمکی بکنه اما الان . 

همیشه اونایی که میجنگن یه نیرو محرکه ای باید داشته باشن 

یکی با شوق مادیات شب تا صبح و صبح تا شب تلاش میکنه تا این دنیاشو بسازه 

اون یکی به شوق حوری و پری با نفسش میجنگه تا اون دنیاشو بسازه 

یکی دیگه هم هم خدارو میخواد هم خرما رو . 

یکی مثل منم . هیچ کس جز خودم متاسفانه نمیفهمه ! indecision 

سه تا دسته اول نیرو محرکشون باورهاشونه . منم نیرومحرکم باورهامه(!) اما جنس باورها باهم فرق داره 

و همین باعث میشه تو مسیر حرکت خیلی چیزا تغییر کنه. مثلا یه جا باید از تعلقاتت کم کنی تا راحت تر بری و یه جا واقعا به یک نشونه یا علامتی نیاز داری که از سرعتت کم نشه. باور منم از همین جنسه :)

باورات از هر جنسی باشه یه جایی خسته میشی و نیاز داری که یه چیزی رو ببینی، حس کنی یا بیان هُلِت بدن ! 

منم دارم خسته میشم، ابدا این خستگیه حس بد نداره و اتفاقا سرشار از حس خوب و فوق العادست ( باید بگم که کم کردن تعلقات واقعا آدمو سبک میکنه)، اما اصلا نمیدونم با این خستگیه الانم چیکار کنم . 

به شدت به باورهام اعتقاد دارم و ازشون دست نمیکشم ( باورهایی که به خودم مربوط میشه البته، وگرنه باورهایی که  به دیگران مربوطه به رفتار خودشون بستگی داره)، اما کلافگی، خستگی، خجالت(!)و یه حس مبهم همیشه میتونه مانعی بشه که از حرکتم بمونم یا سرعتم خیلی کم بشه. 

اینجورجاها یا باید از باورهات دست بکشی یا علامتی و نشونه ای تقویتش کنه 

 

+ شما وقتی خسته میشین با باورهاتون چیکار میکنین؟

 

هرکه را جامه ز عشقی چاک شد / او ز حرص و عیب کلی پاک شد 

شاد باش ای عشق خوش سودای ما / ای طبیب جمله علتهای ما 

#مولانا


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بیمارستان آنلاین من اولین وبلاگ طرفداران پارسا پیروزفر دانلود پروژه ارشد مدیریت دولتی گرایش مالی و آموزش مدیریت جهادی دانلودور|دانلود برنامه و آموزش اندروید|فیلم و سریال|آهنگ اوهام یک مهاجر فقاهت نظام ساز گالینگور پرسه های زندگی جزوه و کتاب